سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شور شعر
 

 چشمانت...

پر کرده چشمم را، باران چشمانت
دردانه‌ی چشمم، قربان چشمانت
 

چشم تو می‌خندید وقتی که چشم من
غرق نگاهت بود، گریان چشمانت

از هفت خوان عشق، تنها گذر کردم
تاب عبورم نیست،‌ از خوان چشمانت

شیطان نمی‌فهمید سیب لبانت را
وقتی به آدم گفت، شیطان چشمانت

آتش نشینی را از چشم تو دارم
آخر بهشتم بود تاوان چشمانت

بیستم تیرماه هشتاد ونه

 



 

 

بی‌بی جان...

 

می رفتی و روی دست مولا بودی
در فکر طلوع صبح فردا بودی
تنها ماندی! غریب و بی نام و نشان
اما نگران مرد تنها بودی
***
خاک تو کجاست تا برآن گریه کنم
دور از همه،‌باز بی امان گریه کنم
بی بی! نظری که من کنار تو شبی
همراه زمین و آسمان گریه کنم
***
قربان نگاه خسته ات بی بی جان
لبهای به غصه بسته ات بی بی جان
این دل که شکست، باز پهلوی تو بود
قربان دل شکسته ات بی بی جان



شبیه چشم تو...  

شبیه چشم تو در کوچه های شهر کم است
برای گفتن از تو ، صدای شهر کم است

چقدر سخت نفس می کشد بدون تو، من
چقدر بی نفس تو ، هوای شهر کم است

پر است چشم من از شرم چشمهات هنوز
ولی نگاه تو در جای جای شهر کم است

نگاه می کنم اینجا کسی شبیه تو نیست
شبیه چشم تو در کوچه های شهر کم است



 

به خلوتم که سر زدی، غزل دوباره تازه شد
و شعر نانوشته ام به یک اشاره تازه شد
دوباره دستهای مهربان آسمان رسید
دوباره نغمه ی سه تار بی ستاره تازه شد


دوباره فال، آرزو ، دوباره حافظانه ها
غزل دوباره می رسد از اوج جاودانه ها
دوباره پاک می شود غبارها از آینه
دوباره ها، دوباره ها ، دوباره ها، دوباره ها...



  

اینجا شراب می رقصد

صـــــــدای باد در آغوش آب می رقصد

و آب دور تو با التــــــــــــهاب می رقصد

دوباره عشق شکوفا شد آسمان لرزید

دوباره خون تو در چشــم آب می رقصد

تن تکیـــــــده مشکی که راوی آب است

کنار دست تو پر اضــــــــــطراب می رقصد

نگاه عاشق ســـــاقی و بزم خون و خدا

عجیب نیست که اینجا شراب می رقصد

تو اوج می شوی وآسمان تر از خورشید

و او که ماند و هنوز آفتاب می رقصد...

88/10/3



 روز سرد تولد من

باز باران به کوچه ها می زد
سایه ها، خسته در گذر بودند

من، مردد میان بود و نبود
لحظه هایم هنوز تر بودند

*****

چهار دیوار سر به شانه ی هم
چشم تاریک و سرد پنجره ها

نقش تکرار بر تن قالی
مثل تکرار زرد ثانیه ها

*****

باز اینجا کسی نفس می زد
خالی از هرچه بود و هرچه نبود

چشم بر مرگ برگ وا می کرد
در شروعی نمور و درد آلود

*****

قاب کهنه دوباره می خندید
زندگی مرگ را صدا می زد

روز سرد تولد من بود
باز باران به کوچه ها می زد...

23آذر ماه 88

دوباره ها


 
باران که می زند
باران که می زند دل من تنگ می شود
بین من و تمام خودم، جنگ می شود

با گریه های ساکت ابری که می رود
باران چشمهام، هماهنگ می شود

از شوق چترها که به باران رسیده اند
این کوچه های خیس، پر از رنگ می شود

باران که می زند، همه رنگی شنیدنی است
انگار رنگ ها همه آهنگ می شود

مردی به روی پنجره ی خیس می نوشت:
باران که می زند، دل من تنگ می شود
88/8/12
 

 
تصویر من
تصویر من در آینه حتی ، غریبه است
لبخند هم بدون تو حالا غریبه است

این کوچه که شبیه قدم های من شده
دیگر برای پرسه زدن ها غریبه است

باران قشنگ می زند و قاب پنجره
این همدم شبانه هم اینجا غریبه است

باچشم های مضطرب مردمان شهر
این لحظه های خیس تماشا غریبه است

می پرسم از نفس نفس با تو بودنم
با من خیال بودنت آیا غریبه است؟
25/7/88
 

 
 
نفس می زند هنوز
شب می خزد و سایه نفس می زند هنوز
محراب پر گلایه نفس می زند هنوز

آن شب شکست آینه اما در این عبور
خورشید آیه آیه نفس می زند هنوز
29/6/88
 

 
 
کوثر در انتظار...
امشب تمام جهل تو شمشیر می شود
ای کوفه! در تو فاجعه تکثیر می شود

الله اکبر و دل...بی تاب می زند
عالم پراز طراوت تکبیر می شود

این بار در میانه محراب، آسمان
در اوج اوج ، قسمت تقدیر می شود

تیغی وزید و زخم درخشید و بعد از آن
معراج، با سجود تو تعبیر می شود

کوچه پر از تردد چشمان مضطرب
کودک وکاسه ای که پر از شیر می شود

دیگر هجوم هر شب غم ها تمام شد
کوثر در انتظار... برو!  دیر می شود...!
20 رمضان 88
 


 
 
ابری چشای تو
تو ابری چشای تو ،دیگه نمیشه پر زد
باید که بی صدا بیام ، دیگه نمیشه در زد
نمی دونم چی شد که قصه ها یهو تموم شد؟
زمونه شادیامونو یکی یکی نظر زد

حالا دعا بدون تو مثه نفس می مونه
دیگه سه تار من شبا ترانه کم می خونه
یادش به خیر نماز شب کنار حوض خالی
دیگه خدا بدون تو یه گنج بی نشونه

چی شد که رفتی و نیگا به پشت سر نکردی؟
یه لحظه هم نیگا به چشم پشت در نکردی؟
شکستی اون همه قشنگیای قصه مونو
تو از شکستن دل منم حذر نکردی . . .
29/11/86
 

 
 
عشق های رفتنی
در چشمهایت روشنی را می شناسم
شب گفته ی نا گفتنی را می شناسم

با دستهای تو یکی شد دستهایم
من دستهای ناتنی را می شناسم

در باغ سبز خنده های مهربانت
گلبوسه های چیدنی را می شناسم

تو پاک وساده آمدی با من بمانی
من عشق های رفتنی را می شناسم
3/5/88
 


 
 
غزل غزل ستاره
دوباره آمدی و لحظه ها  قشنگ می شود
دوباره ماه  در نگاه ما قشنگ می شود

نگاه تو تبلور غزل غزل ستاره است
کنار حس بودنت، دعا قشنگ می شود

حصار سبز زندگی، در امتداد روزها
بدون چشمهای تو،کجا قشنک می شود؟

نشسته ام در آسمان چشمهای روشنت
و بازعشق می رسد، خدا قشنگ می شود!
1/5/88 


 
 
نیا به شعر من!
تو آمدی و کوچه های شهر غرق ماه شد
تمام پنجره برای دیدنت نگاه شد

گذشت نیم عمر من، چه دیر آمدی ببین
که نیم دیگرش کنار عکس تو تباه شد

دوباره رفتی و منم اسیر اشتباه تو
نگو که من نخواستم ،نگو که اشتباه شد

سیاه بختی ام گناه تو نبود و بخت من
سفید زیر سایه ات نشست تا سیاه شد

نیا به شعر من، دوباره سیب سرخ می شوی
همان که بی گناه بود و باعث گناه شد
19/4/88
 


 
 
هجوم تلخ شب
آمدی تنها نباشم حیف تنها تر شدم
از یقین گفتی برایم،پاک بی باور شدم

ساده گفتی:" باورم کن!با تو می مانم"! ولی
رفتی و در شعر تو خط خورده ای دیگر شدم

باز هم در وحشت بی انتهای فاصله
با هجوم تلخ شب تا صبح همبستر شدم

در میان شعله ناباوری ها سوختم
سوختم در لحظه های بی تو،خاکستر شدم

گفته بودی :"اولین بیت غزل های منی"
حیف رفتی و دوباره مصرع آخر شدم!
18/3/87 
 
 

 
کاش می شد!
کاش می شد گذشته را خط زد
سایه ها را ندید یا خط زد

مشق بد خط سرنوشت مرا
خنده هایش از ابتدا خط زد

خواست تا برگناه خط بکشد
سیب را جای این خطا خط زد

خط کشیدی به روی هرچه که بود
قصه را من، تو، نه!  خدا خط زد
86/12/27
 

 
 
 
تنها، میان قافیه
با شهر تو نفس به نفس دود می شوم
اینجا کنار یاد تو نابود می شوم

 وقتی که آسمان همه رنگش سرودنی است
تنها، میان قافیه محدود می شوم

بعد از تو شب نشسته در این آینه ، ببین!
مانند چشمهات شب آلود می شوم

این شعرها فقط تب  واژه است بعد از این
شعری که قصه من و تو بود ، می شوم
19 اردیبهشت 1388
 
 
 
آهنگ کوچ
آخر چگونه اشک بریزم بدون تو
باید به انتها بگریزم بدون تو

وقتی تو می روی و غزل خسته می شود
چشمان خیس پنچره ها بسته می شود

شب واژه های زخمی این کوچ بی صدا
غم نغمه های خسته ی مردی در انتها

آغاز می شود غزل از یاد می رود
این مثنوی برای تو بر باد می رود

آهنگ کوچ از پس دیوار می رسد
وقتی که مرگ ساده و غمبار می رسد

پژمرده خنده های تو بی رنگ می شود
«آنجا دلم برای دلت تنگ می شود»
پاییز 86
 


 
 
شهر دور غزل
 خروش زمزم خون ، خاکریز و شور غزل
پلاک های پریشان و شب ، مرور غزل

شکفتن گل تک بیت های ناب عبور
سجود خاک و محراب پر غرور غزل

ستارگان همه مبهوت اوج چلچله ها
و زلف نخل ، ردیف نجیب طور غزل

نوازش تب و ترکش و زخم قافیه ها
و رقص سرکش خون واژه در حضور غزل

خشاب شوق، شرار گلوله، قمقمه خشک
عطش ومثنوی لحظه صبور غزل

و من چه دور از آواز کوچ زخمی شعر
نشسته ام به تماشای شهر دور غزل
تابستان 86


 
 
سردی مهتاب
عکس غمگینت میان قاب می خندد به من
تازگی ها سردی مهتاب می خندد به من

باز هم دیوار ساکت می نشیند روبروم
عقربه می چرخد و بی تاب می خندد به من

حوض در زیر درخت گل پر است از آسمان
حلقه حلقه موج روی آب می خندد به من

تا تو رفتی و بریدی از من و تنهاییم
گریه آرام قبل از خواب می خندد به من

هرکه می خندد نمی داند،نمی دانم چرا
عشق این همصحبت ناباب می خندد به من
88/2


 
 
تک واژه های بی آهنگ
من و تو و، تو و تک واژه های بی آهنگ
من و تو و، تو و این مهربانی دلتنگ

من و تو و، تو و راهی شبیه خاطره ها
من و تو و، تو و این راه و انتها و درنگ

من و تو و، من خسته ،میان کوچه شوق
من و تو و، تو و بازیچه های رنگارنگ

من و تو و، من و هر لحظه برق چشمانت
من و تو و، تو وشاید نگفته های قشنگ
خرداد 86
 


 
تصویر محو ما
تصویر خیس پنجره ها کهنه می شود
این لحظه ها بدون شما کهنه می شود

دیوار مات ،قاب در آغوش ، انتظار
دارد مرور عقربه ها کهنه می شود

این کوچه ها و جای قرار همیشگی
در انتظار دیدن ما کهنه می شود

این لحظه ها که روی تن شب هزار بار
خط می کشد و چون رد پا کهنه می شود

تصویر محو ماست که با هم یکی شده
رفتی و این همه به خدا کهنه می شود
پاییز 86


 
 
انزوا در انزوا
لحظه های بی تو در کابوس شبها پیر شد
انزوا در انزوا ،زنجیر در زنجیر شد

سرد شد دست نوازشهای گرم آفتاب
کوچه تاریک و خیابان ساکت و دلگیر شد

آسمانی گفته بودی شعرهایم را ولی
آسمان در شعر من دلواپسی تعبیر شد

در غروب خود فقط می پرسم آیا رهگذر
چشمهایت با طلوع تازه ای درگیرشد؟
تهران 9/4/87


 
 
عمق کوچه ها
تو رفتی وغزل غزل به انتها رسیده ام
به انتهای این غزل از ابتدا رسیده ام

نگاه مات پنجره به خواب کوچه باز شد
و من به عمق کوچه های آشنا رسیده ام

شبیه چشمهای تو که فرصت نیایشند
به اوج بی کرانه ستاره ها رسیده ام

صدای باد می دود به شعر نانوشته ام
بگو چرا به بی صدا ترین صدا رسیده ام

نمانده در تمام من به جز حضورسایه ها
ببین چقدر خالیم!ببین کجا رسیده ام!؟
   تهران23/2/87
 


 
گامهای بی تحمل
سینه سخت خیابان جای پای تو وبعد
شب، زمستان، غربت و زنگ صدای تو و بعد

دستها در هم ،نگاه هردومان از اشک خیس
گامهای بی تحمل پا به پای تو ، وبعد

بی هدف، شانه به شانه ، ابرها در پیش چشم
کوچه دلتنگ از من و از گریه های تو ، وبعد

بیصدا گفتی که:" نزدیک است کوچیدن ، عبور
می روم با سایه ها، تا انتهای تو " وبعد

قصه این شد پنجره ، ساعت ، نگاه انتظار
بعد از این شعری نمی ماند برای تو و بعد
87/1/28


 
مصرع آخر
آمدی تنها نباشم حیف تنها تر شدم
از یقین گفتی برایم پاک بی باورشدم

ساده گفتی:" باورم کن!با تو می مانم!"ولی
رفتی و در شعر تو خط خورده ای دیگر شدم

باز هم در وحشت بی انتهای فاصله
با هجوم تلخ شب تا صبح همبستر شدم

در میان شعله ناباوریها سوختم
سوختم در لحظه های بی تو خاکستر شدم

گفته بودی اولین بیت غزلهای توام
حیف رفتی و دوباره مصرع آخرشدم
87/6/18


 
 
سایه های سنگی
دیوارها وفاصله ها،آه خسته ام
از نور سرد و یخ زده ی ماه خسته ام

در تنگنای تیره ترین سرنوشت ها
از سایه های سنگی این راه خسته ام

از دام دستهای شب آلود نانجیب
از اوج های ساده ی کوتاه خسته ام

از این همه مسیر که در شهر می دوند
از حیله های نقشه ی گمراه خسته ام

بی چشمهای تو که حضور نوازشند
از لحظه لحظه لحظه ی شب ،آه خسته ام
 

 

قصه هر روز آدمها
خط تکراری عبور عابران واضطراب
چشمهایی بی تماشا ،ردپایی تا سراب

چهره حوا وآدم ، رنگها و رنگها
صورتکهایی پر از بیهودگی پشت نقاب

خنده های تلخ شیرین، دانه ها و دامها
قصه فرهاد وشیرین ،یک سوال بی جواب

چشم کوچه شرمگین از عشوه های زهرخیز
کوچ کور این مترسکها ،غروب آفتاب

قصه هر روز آدمها ،هوس ،عصیان ، هبوط
خط تکراری ،عبور عابران واضطراب...
مرداد86


 
 

لحظه پایانی
در من سه تار سرکش و طوفانی است
این نت نوشته ضجه ویرانی است
در دست لحظه ها ضربان دارم
وقتی که خنده ها همه بارانی است
سرد و سفید خواب خیابانها
در امتداد یک شب طولانی است
تصویر کوچه از من و تو هرشب
لبخند پرسه های خیابانی است
امروزلحظه لحظه چکید اما
شاید همیشه لحظه پایانی است
86/11/2
 


 
 
 

کودکان قانا
مرگ از چنگال گردون می چکد
سوزها از ساز محزون می چکد
ای قلم برخیز خاموشی بس است
بیت از دیوار گلگون می چکد
شب، عروسک ، کودک و شیرین خواب
صبح آواری کزآن خون می چکد
 16دی 87
 
 
 
 


نوشته شده توسط وردیانی 88/9/19:: 7:53 عصر     |     () نظر